بازدید : 225
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 2:38
نیستی کم! نه از آینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه
من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه
مرا بازيچه خود ساخت چون موسي كه دريا را
به عشقت مبتلا شده ام...چای من لبریز و لب دوز است و لب سوز است، آآآی!
میخوری با من تو چای؟
گرچه کامم تلخ و چایم تلخ و روزگارم نیز تلخ
امّا دلبَــــرم
گر تو آیی
لب گشایی
لب بریزی
لب بسوزی
لب بدوزی
وااای!
بَه چه محشر میشود
اندازهی یک چای خوردن
کام ِ من شیرین نمایی
دلبرم
ماه ِ آبان است و چای
با تو میچسبد فقط....
حتم دارم پشت دیوار زمان
روزگار بهتری داریم ما
این روزها
اینگونه ام:
فرهادوارهای که تیشه خود را گم کرده است
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگ گور من بنویسید:
- یک جنگجو که نجنگید
اما …، شکست خورد
میروم تا درو کنم خود را
در آینده چه میراکلس هایی خواهیم داشت..!•-•✨تعداد صفحات : 0